سال هفتادوهفت در یکی از مراکز روستایی اورمیه مسئول درمانگاه بودم .روزی برف بسیار سنگینی به زمین نشسته بود و هوای بسیار بد و طوفانی بود با هزار مصیبت بعد از پرداخت وجه متنابهی پول به راننده های مختلف و طی مسافت طولانی با پای پیاده بالاخره به درمانگاه ان هم دیرتر از وقت اداری رسیدم .چون دواطلبانه به منطقه رفته بودم احساس مسئولیت دو چندان می کردم ولی ان روز، روزی دیگری بود .سوز وسرمای ان روز تا عمق استخوانهای ادم فرو می رفتوقتی رسیدم با کمال تعجب دیدم در درمانگاه جز سرایدار که از اهالی ان روستا بودکس دیگری نبود.اولش خیال کردم که ان روز تعطیل است ولی بعدا نزدیکیهای ساعت ده صبح با امدن یکی پس از دیگری کارکنان درمانگاه و خانه های بهداشت ان هم با ناله وغر زنان به اشتباه خودم پی بردم .تعدادی هم نیامده بودند می دانستم تا ظهر زنگ می زنند که مادر بزرگشان برای چندمین بار مرده یا فردای ان روز تعدادی با استعلاجی ساختگی خواهند امد !!بعداز خوش و بش های و تعارفات معمول پرسیدم چرا به محل کارخود نرفته اید؟!هر کسی چیزی را بهانه کرد هوا خیلی سرد و بارانی بود راهها بسته بود یعضی از ما خانم هستیم وتوانایی کمتری داریم بارش برف خیلی شدیدبودو از این حرفها .و به این نتیجه رسیدند که با این هوای طوفانی بهتره همه در مرکز بهداشتی و درمانی کار کنند و به دیگر روستاها نروند.ان روز خوشبختانه حتی یک بیمار نداشتیم .تا اینکه دو نفر حدود ساعت یک ظهر یکدفعه وارد درمانگاه شدند ابتدای ورود بیشتر به یک شبح می ماندند تا انسان . بعد از پاک کردن برفهای روی سروصورتشان یک زن و مرد جوان نمایان شد. دهان همه باز و چشمانمان کم مانده بود از حدقه در بیاید .بعد از مدتی منگی با تعارف ما کنار بخاری نشستند و یک لیوان چای خوردند در مغز تمامی کارکنان این سوال مطرح بود که چگونه و چرا این وقت بسیار بد را جهت امدن به درمانگاه انتخاب کرده اند.زمانی که به این سوال جواب دادند بیشتر خشکمان زد .انها با پای پیاده از یک روستای بسیار دور که حداقل ده کیلو متر از درمانگاه فاصله داشت امده بودند جالب اینکه خانم باردار بود و به خاطر اموزشی که توسط مربیان و بهورزان بهداشت در رابطه با بارداریش اموختهفقط به فقط جهت معاینات سر وقت بارداری و کنترل فشار خون به خانه بهداشت رفته بودند و به خاطر نبودند کار کنان ان مجبور شده بودند در ان هوای بد به درمانگاه بیایند. خانم باردار در ادامه افزود یسیار خوشحال شدیم پزشک را در درمانگاه با وجود هوای نامساعد پیدا کردیم .چون حاملگی اولم میباشد برف وطوفان را بهانه قرار ندادیم و به خاطر خودمان و احترام به شماها در وقت مقرر به پزشک امدیم!!.زن و مرد خندان و شاد بودند که به هدفشان رسیده اند در حالیکه کادر ما به بهانه برف به محل کار خود نرفته بودند. دیگر حرفهای زن را نمی شنیدم مثل اینکه در ان هوای سرد اب سردتر از یخ به سرم ریختند با نگاهی معنی دار احساس ناراحتی خود را به کادربهانه جو منتقل کردم که کار شما کجا کار اینها کجا!!بعد از اتمام معاینات لازم خانم بادار و راهی کردن شان سکوت سنگین در درمانگاه بین کادر حکم فرما شد بعد از این ماجرا دیگر چنین اتفاقی هرگز در ان درمانگاه رخ نداد.